ریحانهریحانه، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 23 روز سن داره

ریحانه عسل مامان و بابا

بدون عنوان

دخترکم! تمام وجودم را ارزانیت میکنم، ارزانی خنده های شیرینت ،ارزانی نگاه معصومت و ارزانی قلب مهربانت... ریحانه بهشتی من! آن زمان که نگاهت میکنم تمام غصه ها از دلم رخت میبندد. نهال کوچک باغ زندگیم! شیره جانم را به پایت میریزم تا قد کشیدنت را شاهد باشم، تا به اوج رسیدنت را ببینم... لحظه ای را که نگاهت در نگاهم گره میخورد با دنیا و تمام شادیهایش عوض نمیکنم... مگر من جز شادیت چه میخواهم بهانه زندگیم کاش میدانستی که نفسم به نفست بند است کاش میدانستی شادیم در گرو لبخند زیبایت است و اصلا بودنم به خاطر بودن توست عزیز دل مادر دوستت دارم            ...
19 ارديبهشت 1391

بدون عنوان

عزیز دل مامان اینقدر این روزا بامزه شدی  همش کارای بانمکی انجام میدی که اگه بخوام بنویسم همش باید در حال نوشتن باشم گل مامانی اینقدر بامزه خودتو لوس میکنی، توی حموم لیف رو برمیداری و میزنی به بدن نازت خودتو موش میکنی وای اینقدررررررررررررررر بامزه بوس میکنی که نگو تازه دیگه نگم از فرهنگ لغاتت خلاصه شدی تمام امید من و باباهادی توی زندگی یک ساعت که پیشم نیستی از دلتنتگی میخوام بمیرم خدااااااااااااااا جونم ریحانه مارو سالم و سرحال نگهدار ...
13 ارديبهشت 1391

بدون عنوان

عسل مامان پنجمین مرواریدشم دراومد هورااااااااااااااااااااا عزیز دلم بالاخره پنجمین مرواریدت بعد از کلی اذیت کردنت دراومد قربونت برم کوچولوی معصومم 17روز اذیت شدی تا بالاخره امروز دیدم این صدف خوشگلت هم خودشو نشون داد مبارکههههههههههههههههه دندون بالا سمت چپ ...
30 فروردين 1391

بدون عنوان

سلام عزیز دل مامان قربونت برم گلکم الان که ساعت یک ربع به 2 نیمه شبه تو مثل فرشته ها خوابیدی ولی من هنوز خوابم نبرده نمی دونم دلم خیلی گرفته دلم میخواد با خدا حرف بزنم بگم خدا جون اگه من بنده خوبی نیستم ولی تو به جاش خدای خیلی خیلی خوبی هستی وقتی به نعمتهات فکر میکنم نمیدونم چه جوری شکرت رو بکنم  حالا میخوام بهت بگم خدا جونم ممنونتم که انقدر خوشبختم که هادی رو بهم دادی  که یه فرشته کوچولو بهم دادی خدا جون ممنونتم که نفس من ریحانه قشنگ من سالمه میخنده گریه میکنه میبینه میشنوه راه میره غذا میخوره حس داره منو دوست داره بابایی رو دوست داره خدا جوووووووووووووووووووووووون شکرت دوستت داریم ...
14 فروردين 1391

بدون عنوان

و بالاخره جشن تولد ریحانه خانوم ما هم برگزار شد با تمام اتفاقات جالبی که افتاد مثلا اول مراسم برق رفت و کلا فیوز سوخت و کلی اعصابم ریخت بهم ولی خدا رو شکر پرژکتور فیلمبردار و برق طبقه پایین به دادمون رسید یا مثلا ریحانه خانوم کلافه بود و کلی نق زد و... ولی همه مهمونا کلی از این مدل تولد سورپرایز شده بودن و براشون جالب بود ...
5 فروردين 1391